فعل متعدی. 1: باعث رنج شدید از گرسنگی شود. 2 باستانی: باعث مرگ از گرسنگی. فعل ناگذر.
معنای مشابه از گرسنگی چیست؟
خیلی گرسنه، درنده، گرسنه، گرسنه مرده، گرسنه مرده، از گرسنگی می میرد، از کمبود غذا بیهوش می شود، محروم از غذا، خالی است. کم تغذیه، سوء تغذیه، نیمه گرسنه، بی غذا. پرخاشگر غیررسمی.
معنای حالت گرسنگی چیست؟
غیررسمی. خیلی گرسنه یا ضعیف در حالت گرسنگی منمانند یک جشن به نظر می رسید.
Fashes در جمله چیست؟
مثال جمله قحطی
جکسون بیدار شد، گرسنه شد. او بار دیگر تمام روز را سیر نکرده بود. ناگهان احساس گرسنگی کرد.
Famish در کتاب مقدس به چه معناست؟
رنج کشیدن یا ایجاد گرسنگی شدید; گرسنگی از گرسنگی مردن.