مکانی تنگ بهطور ناخوشایند کوچک یا شلوغ است، مانند آسانسوری تنگ با تعداد بیش از حد سواران یا واگن مترو تنگ در ساعت شلوغی.
تعریف تنگ چیست؟
فعل متعدی. 1: تاثیر گذاشتن با یا انگار با گرفتگی یا گرفتگی 2a: محدود کردن، مهار در آپارتمان کوچک تنگ بود. ب: خودداری از بیان آزاد - به ویژه در عبارت cramp one's style استفاده می شود مادر من اهل آشپزی نبود. این سبک او را محدود کرد. -
معنای مشابه از تنگ چیست؟
محدود شده، محدود، محدود. کوچک، کوچک، باریک، جمع و جور، تنگ، پوک، ناراحت کننده، کم، کم، ناکافی. پر شده، شلوغ، بیش از حد، مملو، گیر کرده، شلوغ.
مترادف گرفتگی چیست؟
در این صفحه می توانید 73 مترادف، متضاد، عبارات اصطلاحی، و واژه های مرتبط برای گرفتگی، مانند: اسپاسم، charley-horse، rigor، crick، encumbrance، درد پیدا کنید. ، مانع، محدود کردن، محدود کردن، محدود کردن و مانع.
سرنخ زمینه تنگ چیست؟
تعریف تنگ محدود یا شلوغ است مثالی از گرفتگی انگشتان دستی هستند که تمام روز در حال تایپ بوده و به دلیل خستگی دیگر نمی توانند به درستی دراز شوند. نمونه ای از چیزهای تنگ خانه بسیار کوچک برای یک خانواده بسیار پرجمعیت است. صفت 1.