تعریف Discombobulated. در شرایط گیج یا گیج. نمونه هایی از Discombobulated در یک جمله. 1. من بعد از دوازده ساعت کار در روز به مدت هفت روز متوالی، احساس بی نظمی کردم.
وقتی چیزی از هم جدا می شود به چه معناست؟
فعل متعدی. دوستانه و غیر رسمی.: ایجاد حالت سردرگمی: ناراحتی، سرگردانی… ابداع راههای جالب جدید برای از هم گسیختن نظم قدیمی. -
آیا می توانید از discombobulated در جمله استفاده کنید؟
من کمی گیج شده بودم، چندین بار به اطراف چرخیدم تا مطمئن شوم چه کسی را مورد خطاب قرار می دهند خلأ مرموز مردانی را که هنوز در زمین مسابقه ندیده بودند، از هم گسیخت.بنده روتین هستم چنین روزهایی باعث می شود در تمام طول روز احساس بی نظمی کنم.
چگونه از Combobulated در جمله استفاده می کنید؟
نوشتن (خود)؛ آهنگسازی، سازماندهی، طراحی یا ترتیب دادن؛ برای معکوس کردن اثر متقابل شدن پس از از دست دادن رشته افکار خود، معلم نفس عمیقی کشید و سعی کرد خود را ترکیب کند شاید این حرکت تیم خدماتی را که در غیر این صورت بسیار ترکیب شده بودند، از هم جدا کرد.
کلمه دیگر برای discombobulated چیست؟
در این صفحه می توانید 20 مترادف، متضاد، عبارات اصطلاحی، و واژه های مرتبط برای discombobulate را پیدا کنید، مانند: گیج، درهم ریختگی، گیج کردن، اختلاط، معما، گیج کردن, گیج کردن, گیج کردن, گیج کردن, گیج کردن و گیج کردن.